یک گناه وحشتناک!
ـ پس قرارمون شد فیضیه، ساعت ده و نیم صبح پنجشنبه، خوبه؟ الو؟ زندهاید؟
ـ آره خوبه.
□
این قرار من و حاج آقای داوودی بود که از اصفهان، پایتخت فرهنگی جهان اسلام، آمده بود قم.
ـ بـَه ... سلام حاج آقا داوودی ... حال شما؟
ـ سلام آقا مجید ...
نشستیم و گپی زدیم و ... اول از همه مشکلات جهان اسلام را حل کردیم! بعدش هم مسائل جامعه را ... از دانشکدهشان هم خاطراتی را تعریف کرد.
□
ما توی دانشگاه برنامه داریم که بچهها رو هر چند وقت یکبار ببریم سفرهای تفریحی یا زیارتی. یه بار نوبت پسرهای دانشگاه بود. عجب جمعی شده بودها. به قول خودشون همه بچهخلافهای دانشگاه جمع شده بودند. اصلا قرار بود سفر شمال باشه اما جمکران شد.
هنوز از اصفهان خارج نشده بودیم که صدای دست زدن، سوت زدن، جیغ و فریادهای عجیب و غریب بچهها بلند شد و تا نزدیکیهای قم هم یکسره ادامه داشت.
چند ساعتی که گذشت، کمکم داشتیم به جمکران نزدیک میشدیم. بلند شدم تا کمی از محبت حضرت مهدی _عج_ صحبت کنم. همه بچهها بدون استثنا ساکت شدند. قابل باور نبود که اینهایی که تا چند لحظه پیش اتوبوس رو روی سرشون گذاشته بودند، الان ساکت شدند تا از امام عصرشون بشنوند.
همین طور که حرف میزدم گاهی قطرات اشکی رو میدیدم که بر صورتهای تیغزدهای میغلتید. انگار من داشتم از گمشدهای برای اونا صحبت میکردم که سالهاست دنبالشن و ... .
به جمکران رسیدیم. از اتوبوس پیاده شدیم و به طرف مسجد راه افتادیم. به در حیاط مسجد که رسیدیم من کفشهام رو در آوردم. به دنبال من بچههای دیگه هم همین کار رو کردند. بعدش بچهها خودشون دستهجمعی شروع کردن به خوندن دعای امام زمان: اللهم کن لولیک ...
بعضی از بچهها با ظاهرهای عجیب و غریبی که خیلیها بهشون برچسب بیدینی میزنند، اونقدر با سوز داشتند دعا رو میخوندند که آدم نمیتونست تحمل کنه. بعضیهاشون هم که اصلا بلد نبودند دعا رو بخونن، فقط گریه میکردند. بیشتر بچهها دفعه اولشون بود که میاومدند جمکران. اصلا تا حالا هیچ تصوری هم از جمکران نداشتند.
من آخر از همه داشتم پشت سر بچهها میاومدم که یکی از بچهها به طرفم اومد. از پسرهای شر گروه بود با قیافهای آنچنانی و البته از بچههای زرنگ و از افتخارات دانشگاه که چند تا اختراع ثبت شده هم داشت. طوری داشت گریه میکرد که نگاه مردم دور و برمون رو جلب کرده بود.
از من خواست که با بچهها نرم و بمونم؛ میگفت حرف مهمی با من داره.
میخواست شروع کنه به صحبت کردن، اما گریه امانش رو بریده بود. کمکم آرومش کردم. شروع کرد به حرف زدن:
«حاج آقا، راستش رو بخواین من چند بار تا پشت در این مسجد اومده بودم، ولی ... ولی داخل نشده بودم ... میدونین چرا؟ آخه پیش خودم میگفتم من کجا و اینجا کجا.
اما حاج آقا، میدونین الان برا چی اومدم؟ چند مدت پیش، وسطای ماه رمضان بود که گناه وحشتناکی مرتکب شدم، شب میلاد امام حسن بود، بعد از اون گناه از خودم متنفر شدم، کلافه شدم، اصلا آرامش نداشتم، پیش خودم گفتم: من دیگه آدم نمیشم، من دیگه هیچوقت اصلاحبشو نیستم.
اومدم بخوابم، یادم افتاد امشب شب تولد امام حسنه؛ یه نگاهی به آسمون کردم و گفتم:
«یا امام حسن، من که روزه نمیگیرم، نمازم نمیخونم، تازه توی ماه رمضون این گناه رو هم انجام دادم، اگه من دیگه به درد شما نمیخورم، همین امشب تکلیفم رو مشخص کنین، اگه هم میخواین باز راهم بدین، همین امشب جواب مثبت بدین ... .»
حسابی از دست خودم به گریه افتاده بودم. با حالتی که شاید هیچ چیزی جز سیاهی گناه در وجود من نبود به خواب رفتم. یه وقت در عالم رؤیا ندا دادند: امام حسن مجتبی _ علیه السلام _ دارند تشریف می آورند. من خودم رو جمع و جور کردم، آقا پیش من اومد، لبخندی زد و گفت: «... قبوله»
در حالی که بلندبلند گریه میکرد ادامه داد:
«حاج آقا به خدا قسم من دیگه آدم شدم! به خدا قسم! فقط به من بگید قبوله یعنی چی؟ یعنی من رو هم هنوز دوست دارن؟ من رو هم هنوز جزو آدما حساب می کنن؟ قبوله یعنی چی؟»
□
«قــل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقـنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم»
بگو ای بندگان من که به خود ظلم کردهاید، از رحمت خدا ناامید نباشید، خداوند همه گناهان را خواهد بخشید، همانا او آمرزنده و مهربان است. (سوره زمر، آیه 53)
□
بابا تو ديگه کی هستی.... الحق که نسل سومی هستی(شعر نيست.)
عالی بود ... همين
به اين وبلاگ يه سری بزنيد و نظراتتان را بدهيد talaregoftegoo.persianblog.ir
سلام عالی بود آدم وقتی این همه خوبی رو می بینه از خودش خجالت میکشه دست حق نگه دارتون التماس دعا
صد مرده زنده میشود از عشق یا حسین ارباب ما معلم عیسی بن مریم است عیسی اگر چه آخر عمرش به عرش رفت قنداقه ی حسین شرف عرش اعظم است یا علی التماس دعا
گر رسی به طور يسنا ارنی مگو و بگذر که نيرزد اين تمنا به جواب لن ترانی گر رسی به طور سينا ارنی بگو و مگذر تو جواب دوست بشنو نه جواب لن ترانی ارنی بگويد آن کس که تو را نديده باشد تو که با منی هميشه چه ترا چه لن ترانی
آقا مجيد عزيز! طلبه مهربان خدا! نوشتههات رو که می خونم ياد سخن حضرت امام در جنود عقل و جهل و آداب الصلوه میافتم که گفتن: کتاب اخلاقی خودش باید اصلاح کننده باشد و فرد با خواندن در خود احساس تغییر و لطافت کند. یقین دارم که نوشتههات نزد امام زمان قبوله، قبـــــــــــوله .
حاج آقا ما لينک فرموديم را شما هم ما را لينک فرماييد ان شا الله قبلت
سلام عليکم من عاشق وبلاگ شما هستم. دستتون درد نکنه.دلمو بدجوری هوايی جمکران کردید. به وبلاگ منم سری بزنید.به راهنمايی شما نياز دارم. التماس دعا
سلام حاج اقا وبلاگ خیلی جالبی بود [دست]